اشق امام حسين (ع)
مرحوم "حاج اسماعيل بابايي" پدر بزگوار عباس را همگان به عنوان تعزيه گردان مي شناختند كه سال هاي زيادي از عمر خود را صرف خدمت به امام حسين و اين همايش بزرگ مذهبي كرده بود. صحن حياط خانه اش منزلگاه دوستداران حسين (ع) بود. دوران طفوليت عباس در اين فضا آغاز شده بود. او از همان زمان كودكي از پدر آن چه را كه بايد بياموزد و سرلوحه قرار دهد، آموخت. از همان كودكي نقش هايي را در تعزيه به عهده گرفت تا از همان موقع معلوم باشد كه عباس چقدر عاشق اهل بيت است.
سال ها يكي پس از ديگري گذشت. اينك عباس، دوران تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان دهخدا سپري مي كند و دوران متوسطه خود را نيز در دبيرستان نظام با موفقيت به پايان مي رساند.
پس از اخذ ديپلم، با شركت در كنكور سراسري در رشته پزشكي پذيرفته مي شود ولي به دليل اين كه به خلباني علاقه وافري داشت، از آن انصراف داده و در سال 1348 وارد دانشكده خلباني نيروي هوايي مي شود. همانند ديگر خلبانان نيروي هوايي پس از گذراندن دوره مقدماتي پرواز، جهت تكميل فن خلباني و گذراندن دوره پيشرفته، به كشور ايالات متحده آمريكا اعزام مي شود.
آمريكا هم عباس را عوض نكرد
كشور آمريكا با تمام زرق و برقش، نتوانست عباس را به خود جلب كند و عباس همان عباسي بود كه در هنگام گذراندان دوره مقدماتي، به دليل اين كه آسايگاهش در طبقه دوم روبه روي آسايگاه دختران بود، تقاضاي انتقال به طبقه اول كرده بود.
او همچنان بر عقايد ديني و مذهبي خود پاي بند بود. براي اين كه چشمش به عكس هاي خواننده زن آمريكايي كه هم اتاقي اش (در آن زمان تمام دانشجويان خلباني بايد براي مدت حداقل دو ماه با يك دانشجوي آمريكايي هم اتاق مي شدند تا در پيشرفت زبان به آنها كمك شود) به ديوار زده بود نيفتد، با توافق همديگر اتاق را به وسيله يك پارچه، به دو قسمت تقسيم كرده بود.
در آمريكا از خوردن نوشابه "پپسي" خودداري مي كرد و به دوستان مي گفت كه صاحب كارخانه اين نوشابه يك اسرائيلي است و مراجع تقليد، ما را از خوردن آن منع كرده اند.
عباس مهارت بالايي در بازي واليبال داشت. روزي درحالي كه نظاره گر بازي سربازان آمريكايي بود، مشكلي را مشاهده كرد و به يكي از سربازان توصيه كرد "اگر به اين شكل بازي كني بهتر است" ولي آن سرباز به او توهين كرد كه شما ...
عباس نه تنها ناراحت نشد، بلكه رو به او كرد و گفت:
- حاضرم با شما مسابقه بدهم. تيم شما كامل در يك طرف و من به تنهايي در طرف ديگر.
مسابقه آغاز شد و تمامي دانشجويان ايراني كه از اين كار عباس به وجد آمده بودند، شروع به تشويق عباس نمودند و در ميان تعجب حاضران، عباس يكي پس از ديگري امتيازات لازم را به دست مي آورد. در بين سربازان آمريكايي كه از شدت عصبانيت قادر به بازي نبودند، اختلاف افتاده بود و در نهايت عباس به تنهايي تيم آنها را برد.
در اين هنگام فرمانده پايگاه كه يك سرهنگ آمريكايي بود و از دور نظاره گر اين بازي بود، جلو آمد و دست بر روي شانه عباس مي گذارد و مي گويد:
- از امروز به بعد تو كاپيتان تيم دانشگاه هستي.
و چندي بعد اين تيم با هدايت عباس، قهرمان دانشگاه هاي هوايي مي شود.
در نهايت دوره خلباني عباس در آمريكا تمام شد ولي به دليلي، به عباس گواهينامه خلباني داده نمي شد. هم اتاقي آمريكايي عباس در گزارشي به فرماندهي، او را اين گونه توصيف كرده بود:
- فردي منزوي است و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهاي اجتماعي بي تفاوت است. از نوع رفتارش بر مي آيد كه نسبت به فرهنگ غرب داراي موضع منفي و شديدا به فرهنگ و سنن ايراني پاي بند است. به هرحال او شخصي غير نرمال است. در گوشه اي مي رود و با خودش حرف مي زند. (كه منظور همان نماز خواندن عباس بود).
همين گزارش ها باعث شده بود تا تكليف عباس مشخص نباشد. خود عباس درباره آخرين روزهاي زندگي در آمريكا اين چنين مي گويد:
- به دليل گزارش هايي كه در پرونده ام ثبت شده بود به من گواهينامه خلباني نمي دادند روزي به دفتر مسئول دانشكده كه يك ژنرال آمريكايي بود احضار شدم. وارد اتاقش شدم و احترام گذاشتم. او نيز از من خواست كه بنشينم. پرونده من جلويش بود. اين *ژنرال آخرين نفري بود كه بايد پرونده مرا امضاء مي كرد و به عبارت بهتر قبول يا رد شدنم در گرو امضاء او بود.
ژنرال از من پرسش هايي مي كرد و من نيز پاسخ مي دادم. به نظر مي رسيد كه نسبت به من نظر خوشي ندارد. اين ارتباط براي من از اهميت خاصي برخوردار بود. زيرا با زندگي و آبرويم رابطه داشت و احساس مي كردم رنج دو ساله دوري از خانواده و شوق برنامه هايي كه براي آينده داشتم، همه در يك لحظه درحال نابودي است و بايد با دست خالي، بدون دريافت گواهينامه خلباني به ايران برگردم.
در همين فكر بودم كه در اتاق به صدا در آمد و شخصي اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از *ژنرال خواست براي كار مهمي به خارج از اتاق بيايد. با رفتن *ژنرال، مدتي من تنها ماندم. به ساعت نگاه كردم وقت نمازظهر بود. با خود گفتم كاش اين جا نبودم و مي توانستم نماز اول وقت بخوانم. انتظارم براي بازگشت *ژنرال طولاني شد. با خود گفتم هيچ چيز واجب تر از نماز نيست. همين جا نماز مي خوانم انشاالله كه تا پايان نماز *ژنرال بر نمي گردد. روزنامه اي را كه در آن جا بود به زمين انداختم و مشغول نماز خواندن شدم كه ناگهان *ژنرال وارد اطاق شد. با خود گفتم نماز را ادامه بدهم يا بشكنم؟ سرانجام نماز را ادامه دادم و گفتم هر چه خدا بخواهد همان مي شود. نمازم تمام شد. درحالي كه بر روي صندلي مي نشستم از ******ژنرال عذرخواهي كردم و نشستم. ژنرال بعد از مدتي سكوت نگاه معناداري به من كرد و گفت:
- چكار مي كردي؟
گفتم: "عبادت مي كردم."
گفت: "بيشتر توضيح بده."
گفتم: "در دين ما دستور بر اين است كه در ساعت هايي معين از شبانه روز، بايد با خداوند به نيايش بپردازيم و در اين ساعت، زمان آن فرا رسيده بود و من هم چون شما در اتاق نبوديد، از فرصت استفاده كردم و اين واجب ديني را انجام دادم."
ژنرال سري تكان داد و گفت:
- پس همه اين مطالبي هم كه در پرونده توست راجع به همين كارهاست. اين طور نيست؟
گفتم: "بله همين طور است."
*ژنرال لبخندي زد و از نگاهش متوجه شدم از صداقت من خوشش آمده است. با چهره اي بشاش پرونده ام را امضاء كرد. سپس با حالتي احترام آميز از جا برخاست، دستش را به سوي من دراز كرد و گفت:
- به شما تبريك مي گويم ... شما قبول شديد. براي شما آرزوي موفقيت مي كنم.
من هم متقابلا از او تشكر كردم و احترام گذاشته از اتاق خارج شدم. آن روز به اولين محل خلوتي كه رسيدم دو ركعت نماز شكر خواندم.
پس از بازگشت از آمريكا، در سال 1351 بابايي به عنوان خلبان اف 5 در پايگاه چهارم شكاري دزفول مشغول به خدمت مي شود. سه سال بعد در شهريور ماه سال 1354 بابايي با دختر دايي اش خانم "صديقه حكمت" ازدواج مي كند.
انتخاب براي آموزش هواپيماي "اف 14"
هواپيماي پيشرفته اف 14 مدتي بود كه وارد ايران شده و تصميم بر اين شده بود كه خلبانان اين هواپيما از بين بهترين هاي اف 4 و اف 5 انتخاب شوند.
بابايي هم كه جزو بهترين خلبانان اف 5 بود، در تاريخ 10 آبان سال 1355 براي پرواز با اين جنگنده انتخاب شد و همان زمان به پايگاه هشتم شكاري اصفهان منتقل گرديد. در اين مدت بابايي چنان مهارتي در هدايت اف 14 پيدا مي كند كه به عنوان يكي از بهترين خلبان هاي اف 14 انتخاب مي شود.
در همين روزها به دليل نوع كاري كه هواپيماي اف 14 انجام مي داد، نيروي هوايي تصميم مي گيرد تغييراتي روي اين هواپيما ايجاد كند كه قابليت سوخت گيري در شب را نيز داشته باشد. شركت "گرومن" (سازنده هواپيماي اف 14) براي اين كار و نصب پروژكتورهاي مخصوص، درخواست مبلغ گزافي مي كند كه با مخالفت نيروي هوايي ايران، اين طرح لغو مي شود كه بعدها بابايي با شهامتي كه از خود به خرج مي دهد، عمل سوختگيري در شب را با اين هواپيما انجام مي دهد و خود را به عنوان بنيانگذار سوخت گيري هوايي در شب با هواپيماي اف 14 به همگان معرفي مي كند.
عباس رژه شاه را به هم ريخت
انقلاب نزديك بود. در تاريخ 24 اسفند سال 1356 تصميم گرفته مي شود كه گروهي از خلبانان اف 14 در مقابل شاه با هواپيما رژه بروند كه بابايي براي اين رژه انتخاب مي شود. آن روز قرار مي شود تعدادي اف 14 با آرايش خاصي به پرواز درآيند و در مقابل شاه رژه بروند. همه هواپيماها از پايگاه اصفهان به پرواز در مي آيند.
در بين راه ناگهان بابايي به فرمانده گروه پروازي اعلام مي كند كه هيدروليك هواپيما را از دست داده و بايد برگردد. با تاييد فرمانده گروه، بابايي به پايگاه مراجعت مي كند و فرمانده كه مي دانست هواپيما داراي حالت دوبله هيدروليك است، به فكر فرو مي رود. با اين حركت بابايي، آرايش اف 14 ها بهم مي ريزد و رژه آنها نيز بهم خورده و خراب مي شود. پس از مراجعت هواپيماها، فرمانده پايگاه از مسئول گردان پاسخ مي خواهد و مي پرسد كه آيا او هم تاييد مي كند كه هواپيما مشكل داشته؟ فرمانده گردان با اين كه همه چيز را دريافته بود و همچنين متوجه شده بود كه اين حركت بابايي از روي عمد بوده، ولي با تاييد صحبت هاي بابايي، فرمانده پايگاه را قانع مي كند.
آري شهيد بابايي مي خواست رژه در حضور شاه را برهم بريزد.
انقلاب اسلامي و در پس آن دفاع مقدس
در شكل گيري انقلاب و روشن كردن افكار پرسنل نيروي هوايي، شهيد بابايي نقش بسزايي را ايفا مي كرد. با پيروزي انقلاب، اين شهيد بزرگوار همراه با شهيد اردستاني اقدام به تشكيل هسته تشكل خلبان هاي حزب اللهي در پايگاه هاي تبريز و اصفهان مي كنند.
31 شهريور سال 1359 كشور بعثي عراق هجوم همه جانبه خود را به خاك ايران آغاز مي كند. بابايي همچون ديگر تيزپروازان نيروي هوايي، حضوري گسترده و چشمگير در جبهه هاي جنگ و شركت در عمليات برون مرزي دارد.
يك سال پس از آغاز جنگ، بابايي به دليل كارآمدي، فعاليت هاي شبانه روزي و رشادت هايي كه از خود نشان داد، در تاريخ هفتم مرداد سال 1360 با ارتقاء به درجه سرهنگ دومي، به عنوان فرمانده پايگاه هوايي اصفهان منصوب مي شود.
ابتكاري براي كاهش اشتباه پدافند
در اين روزها تعدادي از هواپيماهاي ما كه از پروازهاي برون مرزي برمي گشتند، به دليل پرواز در ارتفاع پايين و سرعت بالايي كه داشتند، به اشتباه مورد هدف پدافند خودي قرار مي گرفتند كه بابايي طرحي را ارائه كرد كه بر اساس آن يك خلبان به ايستگاه هاي پدافند مرزي اعزام مي شد و تمام اطلاعات ورودي و خروجي جنگنده ها در اختيارش قرار مي گرفت. بدين ترتيب با هماهنگي اي كه شده بود، بعد از چندي شاهد كاهش 90درصدي اين اشتباه ها بوديم.
فرماندهي همانند بسيجيان
شهيد بابايي با 3000 ساعت پرواز با هواپيماهاي جنگنده مختلف، كارنامه درخشاني از خود و ميهنش بجاي گذاشته است. آن چه براي همگان عجيب بود، نوع وضعيت ظاهري ايشان بود. فردي با لباس ساده و اكثرا بسيجي با سري تراشيده، بي آلايش كه در اكثر اوقات او را با يك بسيجي ساده اشتباه مي گرفتند. روزي درحالي كه فرمانده پايگاه بود، با سيني چاي از بسيجيان پذيرايي مي كرد و كسي هم او را نمي شناخت. چهره اي كه براي عراقي ها به عنوان يك افسر شجاع و نترس شناخته شده بود و آنها از نام او نيز مي ترسيدند، سيني چاي را جلوي بسيجيان مي گرفت كه ناگهان يكي از بسيجي ها كه گويا خسته هم بود به حالت پرخاش به ايشان مي گويد:
- اين چه چايي هست كه آوردي ... اين كه سرده ما داريم مي رويم براي شما بجنگيم.
در اين هنگام بابايي با لبخندي كه بر لب داشت مي گويد:
- چشم برادر ... همين الان براتون عوضش مي كنم.
بعد از خروج بابايي، فرمانده بسيجي ها با عصبانيت رو به بسيجي جوان مي كند و مي گويد:
- هيچ مي داني اون كسي كه سرش داد زدي چه كسي بود؟ او سرهنگ بابايي فرمانده پايگاه است تو بايد براي اين كار جريمه بشي.
در اين هنگام بابايي وارد مي شود و درحالي كه سر خود را پايين انداخته بود، سيني را جلوي بسيجي مي گيرد و مي گويد بفرمائيد برادر.
بسيجي كه از كرده خود بسيار پشيمان بود، شروع به معذرت خواهي مي كند كه بابايي مي گويد احتياجي نيست ما همه براي خدمت آمديم.
بابايي هميشه براي كارها و عمليات سخت و خطرناك داوطلب بود و شخصا براي آگاهي از مشكلات موجود، به صورت ناشناس به پايگاه ها و مناطق جنگي سفر مي كرد.
بنيان گذار سوختگيري هوايي درشب براي هواپيماي اف 14
و تشكيل گردان كربلا
در اين زمان با توجه به اين كه هواپيماهاي اف 14 در بعضي از مواقع تا 12 ساعت پرواز ممتد در شب داشتند، نياز به سوخت گيري هوايي در شب امري اجتناب ناپذير بود كه وي به عنوان اولين كسي كه اين كار را كرده بود، به خلبانان ديگر آموزش هاي لازم را مي داد.
بابايي در نهم آذر سال 1362 ضمن ارتقاء درجه به سرهنگ تمامي، به عنوان معاونت عمليات فرماندهي نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي منصوب و به تهران منتقل شد ولي مگر او مي توانست پشت ميز بنشيند؟!
در اين زمان بابايي به همراه شهيد اردستاني در قرارگاهي به نام "رعد" اقدام به تشكيل گرداني با عنوان "گردان كربلا" نمودند و با جمع كردن تعدادي از خلبانان در اين گردان، عمليات خطرناك را داوطلبانه انجام مي دادند.
نگذاريد بابايي پرواز كند
تعدادي از دوستان ايشان خدمت حضرت آيت الله طاهري رفتند و از او درخواست كردند كه به دليل خطرات فراوان، بابايي را از پروازهاي جنگي منع كند.
وقتي كه حاج آقاي طاهري به او مي گويد:
- به دليل اين كه پست شما مهم است و بهتر است كه به دليل خطرات احتمالي به پروازهاي عملياتي نروي.
مي گويد:
- حاج آقا منم مثل خلبان هاي ديگه. اونا هم براشون خطر هست.
و با توضيحاتي كه بابايي مي دهد حضرت آيت الله طاهري قانع مي شود.
از اين به بعد باز هم بابايي درحالي كه فرمانده بود، در عمليات شركت مي كرد و مي گفت:
- فرمانده بايد جلوتر از همه باشد.
تا زمان شهادت پروازهاي عملياتي او ادامه داشت. به طوري كه از سال 1364 تا زمان شهادت 60 ماموريت خطرناك برون مرزي را با موفقيت انجام داد تا به همگان اثبات كنند كه ياران روح الله از مرگ هراسي ندارند و آماده مقابله با دشمنان ايران و اسلام و انقلاب هستند.
ابتكاري ديگر
در همين سال ها نيروي هوايي با كمبود خلبان در هواپيماي اف 14 مواجه بود كه بابايي طرحي را ارائه كرد كه بر مبناي آن تعدادي از خلبانان ماهر هواپيماي اف 5 براي آموزش پرواز با اف 14 انتخاب شوند و بروي اين هواپيما انتقال پيدا كنند. او خود مشغول انتخاب خلبانان شد و تعدادي از خلبانان ماهر اف 5 براي اين كار انتخاب شدند. در آن زمان اين طرح بسيار براي نيروي هوايي و ادامه پروازهاي اف 14 حياتي بود كه با تدبير بابايي اين طرح با موفقيت كامل انجام شد.
لازم به ذكر است كه امير سرتيپ "احمد ميقاني" فرمانده فعلي نيروي هوايي، نيز از جمله خلبانان اف 5 بود كه از سوي شهيد بابايي براي پرواز با اف 14 انتخاب شد.
ستاري از من لايق تر است
در سال 1365 مقدمات فرماندهي عباس در نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران فراهم شده و حكم او توسط رياست محترم جمهوري امضاء شده بود و فقط امضاي حضرت امام (ره) مانده بود. بابايي درحالي كه در مرخصي بود، به سرعت خود را به تهران رساند و مانع اين كار شد و براي اين پست، امير سرلشكر "منصور ستاري" را كه در آن زمان سرهنگ تمام بود، پيشنهاد داد و گفت كه او از من لايق تر است.
در تاريخ هشتم ارديبهشت سال 1366 بابايي به درجه سرتيپي ارتقاء يافت ولي همچنان پروازهاي عملياتي را انجام مي داد.
نزديك به عيد قربان بود. عباس كه هميشه تقاضاهاي دوستان و اطرافيان خود را مبني بر سفر به حج بي جواب مي گذاشت، اين بار كه اصرار دوستان را مي بيند مي گويد:
- شما برويد ... من خودم را تا عيد قربان مي رسانم.
عقاب تيزپرواز هوس پروازي دگر كرد
صبح روز پانزدهم مرداد سال 1366 مصادف با عيد سعيد قربان، تيمسار بابايي به همراه سرهنگ خلبان "بختياري" با يك فروند هواپيماي اف 5 دو نفره، در پايگاه هوايي تبريز به زمين نشست. به محض اين كه هواپيما به زمين مي نشيند، سرهنگ خلبان "علي محمد نادري" و تعدادي ديگر از خلبانان به استقبال مي آيند. بعد از اين كه وارد ساختمان فرماندهي مي شوند، سرهنگ بختياري مي گويد:
- تيمسار اگر اجازه بدهيد من كمي خسته هستم يه كم استراحت كنم موقع پرواز بيدارم كنيد.
و بابايي به او مي گويد: "برو برو تو استراحت كن."
سرهنگ بختياري به گوشه اي از سالن مي رود و دراز مي كشد كه بعد از چند دقيقه به خواب فرو مي رود.
بابايي به همراه سرهنگ نادري، وارد گردان عمليات مي شود. بابايي ماموريت پروازي را در دفتر مخصوص مي نويسد و زير آن را امضاء مي كند. سرهنگ نادري به او مي گويد:
- تيمسار شما خسته هستيد بهتر است استراحت كنيد.
كه بابايي به سرهنگ نادري مي گويد:
- نه آقاي نادري خسته نيستم ...
و سپس به سرهنگ نادري مي گويد:
- محمد آقا ... بگو هواپيما را مسلح كنند.
سرهنگ نادري مي گويد:
- عباس جان ... امروز عيد قربان است چطوره اين كار را به فردا موكول كنيم؟
.: Weblog Themes By Pichak :.